۱۳۹۰/۰۳/۰۹

تولوز عاقل!

پسر خیلی باهوشیه!
وقتی می‌روم اتاقم و در اتاق رو می‌بندم، می‌آید و کلی و انواع و اقسام ناله و شیون می‌کند و صداهای عجیب و غریب در می‌آورد.
وقتی می‌روم مستراح و در را می‌بندم هم، همچنین.
ولی وقتی می‌آیم به اتاق کامپیوتر، جیک نمی‌زند. صدایش در  نمی‌آید. 
می‌فهمد که اینجا، اتاق کار است و محیط، محیط علمی و جدی!

تربیت یعنی این!!

۱۳۹۰/۰۲/۲۸

تولوز دَدَری!

یکی دو هفته‌ی پیش بود که صدای دستگیره‌ی در خانه را شنیدم. ولی وقتی نگاه کردم، در که بسته بود و تولوز هم مثل پیتر سلرز، داشت پایه‌ی میز جلوی شومینه را بو می‌کرد!
چند روز پیش، یک مرتبه متوجه شدم که چند ساعتیست خبری ازش ندارم! شروع کردم به گشتن و صداش کردن. ناله‌اش از توی مستراح دم در می‌آمد. چطوری در را باز کرده بود و رفته بود آنجا و بعد هم در را بسته بود؟!!
دیروز همینطور داشتیم با هم بازی می‌کردیم و دنبالش می‌کردم که رفت به سمت در خانه و پرید دستگیره‌ی در را گرفت و در باز شد!
از امروز در خانه را هم قفل می‌کنم!

۱۳۹۰/۰۲/۲۵

تولوز حسود!

یکی سالک، یکی حافظ. تنها کسانی که وقتی تلفنی با ایشان صحبت می‌کنم، از خودش را به من مالیدن شروع می‌کند تا از سر و کله‌ام بالا رفتن و در نهایت گازم گرفتن!
با بقیه هیچ کاری نداردها! فقط همین دو نفر!

۱۳۹۰/۰۲/۱۵

تولوز خوش پسند!

امروز زینب خانم آمد و خوراک مرغ درست کرد.
تولوز غذای خودش را که هیچی، غذای من را هم تا آخر خورد!
مادرپیاله دستپختم را دوست نداشته پنداری در این یکی دو ماه اخیر!