۱۳۹۰/۰۵/۱۹

تولوز ِ رفته!

شش ساعت است که تولوز از خانه رفته است بیرون. انرژی‌اش بیش از اندازه شده بود. معمولاً در چنین مواقعی بهش غذا می‌دهم و آن هم بد از خوردن، آرام می‌گیرد. ولی امروز اینگونه نشد. 
در خانه را باز کردم و گفتم برو یه هوایی بخور و برگرد!
در چنین مواردی هم قبلاً چند دقیقه‌ای می‌رفت بیرون و گل‌های مصنوعی لابی ساختمان را بو می‌کرد و بر می گشت.
ولی این بار یک مرتبه غیبش زد! هیچ احد الناسی هم نبود که بگویم مثلاً دزدیده شده است. ولی تا کنون که بر نگشته است.
نمی‌گویم که دلشوره ندارم (مگر می‌شود نداشته باشم؟) ولی خوشحالم که یواش یواش دارم آماده می‌شوم برای رها کردنش. بعضی‌ وقت‌ها خیلی اذیتم می‌کند. حافظ می‌گوید درست تربیتش نکرده‌ای. ولی من اصلاً تربیتش نکردم که بخواهد درست باشد یا غلط!
دلم می‌خواهد روابط من و تولوز اینگونه باشد که او برود و عشق و حالش را بکند و هر چند وقت یکبار هم یک سری به این بابا مامان پیرش بزند!
قدمش، همیشه به روی چشمم خواهد بود. البته اگر برگردد!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر